چوب خط
جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو؛
بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو؛
بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد؛
دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو
جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو؛
بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو؛
بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد؛
دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو
جهاد اکبر مبارزه و لشگر کشی خوبی های تو در مقابل بدی های تواند؛
فرماندهی خوبی هایت با توست و فرماندهی بدی هایت با شیطان ؛
حماسه سرای جهاد اصغر خلق خدایند و حماسه سرای جهاد اکبر خدا است
خانه پیرزن ته کوچه
پشت یک تیر برق چوبی بود
پشت فریاد های گل کوچک
واقعا روزهای خوبی بود
پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر
منتظر بود در زدن ها را
دم در می نشست و با لبخند
جفت می کرد آمدن ها را
روضه خوان محله می آمد
میرزا با دوچرخه آهسته
مثل هر هفته باز خیلی دیر
مثل هر هفته سینه اش خسته
“ای شه تشنه لب سلام علیک”
ای شه تشنه لب…چه آوازی
زیر و بم های گوشه ء دشتی
شعرهای وصال شیرازی
می نشستیم گوشهء مجلس
با همان شور و اشتیاقی که…
چقدر خوب یاد من مانده
در و دیوار آن اتاقی که -
یک طرف جملهء"خوش آمده اید
به عزای حسین"بر دیوار
آن طرف عکس کعبه می گردد
دور تا دور این اتاق انگار
گوشه گوشه چه محشری برپاست
توی این خانهء چهل متری
گوش کن! دم گرفته با گریه
به سر و سینه می زند کتری
عطر پر رنگ چایی روضه
زیر و رو کرده خانهء اورا
چقدر ناگهان هوس کردم
طعم آن چای قند پهلو را
تا که یک روز در حوالی مهر
روی آن برگ های رنگا رنگ
با تمام وجود راهی کرد
پسری را که برنگشت از جنگ
هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز
پستچی نامه از عزیز نداشت
کاشکی آن دوشنبهء آخر
روضهء میرزا گریز نداشت
پیرزن قطره قطره باران شد
کمی از خاک کربلا در مشت
السلام و علیک گفت و سپس
روضهء قتلگاه اورا کشت
تاهمیشه نمی برم از یاد
روضهء آن سپید گیسو را
سالیانی است آرزو دارم
کربلای نرفتهء او را
حضرت محمد صلی الله علیه و آله، می فرمایند:
بین کفر و ایمان فاصله ای جز ترک نماز نیست
مردن را هراسی نیست
بیم من چگون مردن است…
مسئله این است!
شاگردی از عابدی پرسید :تقوا را برایم توصیف کن!
عابد گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شدی چه میکنی؟
شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه میروم تا خود را حفظ کنم.
عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن! تقوا همین است.
باز امشب منادی کوفه،از امامی غریب می خواند
گوشه ي خانه دختری تنها،دارد اَمن یجیب می خواند
مثل اینکه دوباره مثل قدیم،چشم اَز خون دل تری دارد
این پرستار نازنین گویا،باز بیمار بستری دارد
چادر پُر غبار مادر را،سرسجاده برسرش کرده
بین سر درد امشب بابا،یاد سر درد مادرش کرده
آه در آه ،چشمه در چشمه،متعجب زبان گرفته!پدر
خار درچشم، اُستخوان به گلو،درگلوم اُستخوان گرفته پدر
آه بابا به چهره ات اصلاً،زخم ودرد و وَرم نمی آید
چه کنم من شکاف زخم سرت،هرچه کردم به هم نمی آید
باز سر درد داری وحالا،علت درد پیکرم شده ای
ماه «اَبرو شکسته» باباجان،چه قَدَر شکل مادرم شده ای
سرخ شد باز اَز سر این زخم،جامه تازه تنت بابا
مو به مو هم به مادرم رفته،نحوه راه رفتنت بابا
پاشو اَز جا کرامت کوفه،آنکه خرما به دوش می بردی
زود در شهر کوفه می پیچد،که شما بازهم زمین خوردی
دیشب اَز داغ تا سحر بابا،خواب دیدم وَگریه ها کردم
اَز همان بُغچه ای که مادر داد،کَفنی باز دست وپا کردم
کاملاً در نگاه تو دیدم،مثل اینکه مسافری این بار
گر شما می روی برو اما،بهر ما فکر معجری بردار
کودکانی که نانشان دادی،روزگاری بزرگ می گردند
می نویسند نامه اَما بعد،بی وفا مثل گرگ می گردند
یا زمین دار گشته و آن روز،همه افراد خیزران کارند
یا که آهنگری شده آن جا،تیرهای سه شعبه می آرند
وای اَز مردمان بی احساس،دردهای بدون اندازه
وای اَز آن سوارکاران و،نعل اسبی که می شود تازه
وای اَز دست های نامَحرم،آتش ودود وچادر و دامان
وای اَز کوچه ی یهودی ها،سنگ باران قاری قرآن …
علی زمانیان
اصلا حسین جنس غمش فرق میکند
این راه عشق پیچ و خمش فرق میکند
اینجا گدا همیشه طلب کار میشود
ابنجا که آمدی کرمش فرق میکند
صدمرده زنده میشود از ذکر یا حسین
عیسی ی خانواده دمش فرق میکند
تنها نه اینکه جنس غمش،جنس ماتمش
حتی سیاهی علمش فرق میکند
با پای نیزه روی زمین راه میرود
خورشید کاروان قدمش فرق میکند
من از حسین منی پیغمبر خدا
فهمیده ام حسین همه اش فرق میکند
شاعر : علی زمانیان