حکم ماموریت
مدتی است خلق و خوی آدم ها عوض شده و ابوجهلیسم و عمروعاصیسم واگیردار شده است آن هم با یک روکش شیک و مجلسی
روز روشن با تیغ فریب و تزویر عقول خلق الله را سرمیبرند و کشته ها هم انگار نه انگار مرده اند در جهلشان، مستانه دست و پا می زنند
فضای ماندن آلوده شده و دلم هوای حرم کرده. می خواهی از حرامی بگریزی باید حرمی شوی. چمدان حاجتم را جمع می کنم و خودم را به پرواز حرم می رسانم به صرف اذن دخول و آرام زمزمه می کنم. اشکانم که جاری می شود صدای خلبان را می شنوم: این خلبان است که با شما صحبت می کند
مسافرین محترم! تا لحظاتی دیگربه وقت زیارت در حرم مطهر ثامن الائمه فرود خواهیم آمد صندلی های عزمتان را راست کرده و کمربندهای گداییتان را محکم ببندید
فقط نمی دانم کدام صحن را برای فرود انتخاب کنم؛ صحن آزادی یا صحن انقلاب را؟!
تنها آزادی ای را که دوست دارم، فقط همین صحن آزادی است وگرنه آزادی شعار نخ نمایی شده است
حتی خودشان هم می دانند آزادی ای را که در بوق و کرنا کرده اند فقط آزادی هوس است و اسارت دل؛ شعاعر اسلامی را پایمال می کند و عفت اجتماعی را خُرد
صحن انقلاب را برای فرود انتخاب می کنم ولی از آزادی نگذشته ام فقط می خواهم با انقلابی ماندنم مانع سلب آزادی حقیقی از دیگران شوم
انقلاب همیشه مرا منقلب می کند مثل چشمان خروشان شهدا در شب عملیات. ستاره هایی که حتی تشییعشان هم باعث خجالت بعضی ها شده و مدام بهانه های اسرائیلی می گیرند
گوشه صحن می نشینم و دلم را گره می زنم به «عنایات رضا» و سر بر آستان آسمانی اش می گذارم
من یک حکم می خواهم،حکم ماموریت!
اما عجب خطایی کردم در محضر خورشید
مگر اینجا هم بروکراسی هست؟!
انقلابی، نیازی به حکم ماموریت ندارد، حکمش را از روز ازل زده اند
باور نمی کنی؟! برگ برگ قرآن سندش
عاقبت قامت می بندم برای دو رکعت روزه واجب؛ و راحتی و سکوت را بر خود حرام می کنم
آستان پر فروغش را می بوسم و برای ناحیه مقدسه برات می گیرم و دلم را راهی خیمه نورانی اش می کنم
همه فریادم را در اشک هایم جمع می کنم
تمام فریادم طلب عفو است
آقای من! از شما طلب عفو و بخشش دارم
به خاطر لحظه لحظه طولانی غیبتتان
به خاطر تمام تنهایی تان
وبه خاطر بلایی که بر سر امت جد بزرگوارتان آمده
کاش اشک می شدم و در خاک فرو می رفتم اما شاهد اشک های شما نمی شدم
کاش صدایی بودم و در دوردست تمام می شدم اما ناله های شما را نمی شنیدم
کاش تنها نیامده بودم؛ کاش همه زمین را با خود آورده بودم و شما را در بلندای حقیقت نشانشان می دادم
افسوس محرمی نیست و می ترسم ناله های شما را هم محکوم کنند و مثل مادرتان فاطمه سلام الله علیها ، بیت الاحزان شما را هم خراب کنند و حتی شاید قامت حسینی تان را به نام آزادی به تیر و گلوله ببندند
آرام باش اشک های سوزان من؛ آرام باش!
می ترسم بفهمند آقا در دلم خانه کرده و خانه خرابم کنند
آرام باش!
آنها خوب می دانند که او بزرگترین دشمن ظلم و فساد است و تدبیر بی تدبیرشان را پاره پاره خواهد کرد
آرام باش! تا شاهد روایتی دیگر از آتش و دود در روز عاشورا نباشیم
در حال و هوای خیمه بودم که یاد توقیع شریفتان افتادم «… و اما الحوادث الواقعه فرجعوا الی روات حدیثنا…» یعنی رجوع شود به صفحه فقاهت ؛ البته نه خشک و خالی؛ باید رجوعتان مثل رجوع به ما باشد از نوع ولایت
آقای من! دلم می خواهد بدانید وقتی آقا جان خامنه ای را می بینم دلم از هر وقت دیگر قرص تر می شود
اصلا همان که شما می گویید: تا اتفاقی می افتد دست به زانو می مانیم تا ایشان لب به حکمت تر کنند و تکلیف را در ظلمات این دنیای تکلیف گریز، روشن کنند
تکلیف که روشن شود برای ما مثل منور است حتی مواضع دشمن را هم روشن می کند
وقتش شده چفیه بیندازم؛ چفیه ام پر از عطر ولایت است ؛ چفیه حال و هوای خود را دارد
اصلا حال آدم را عوض می کند البته همیشه به ماضی نمی برد آینده را هم رقم می زند
چفیه که می اندازی ناخودآگاه زمزمه می کنی: «وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد»
شب که می شود باید چفیه بیندازی صدای ظلم و تاریکی همه جا را پر کرده
شب برای ما یک معنا بیشتر ندارد : وقت عملیات نزدیک است
رمز عملیات «نصرمن الله وفتح قریب» است
خیلی وقت است که فرمانده، رمز عملیات را گفته
وقتش شده از خاکریز بصیرت بالا برویم و مواضع جهل و ظلم را هدف بگیریم
تعلل کنی جامانده ای
جنگ است خانه خاله که نیست حلوا پخش نمی کنند غافل شوی دینت را از شعورت جدا می کنند
باید خیلی حواست جمع باشد؛ کوفه و گندم ری افسانه نیست؛ کمی شل بگیری می شوی عبرت تاریخ
بلند شو! محکم و مصمم
قطب نمایت را سمت خدا تنظیم کن و به بیسیم چی هم بگو فرکانسش را تنظیم کند روی آقا جانم سید علی
دیگر سفارش نکنم، دعا فراموشتان نشود
یا زهرا!
#طلبه_نوشت
#دست_نوشته
#تولیدی
#امام_رضا
#امام_خامنه_ای
#امام_زمان
#سرباز_سایبری
#دلنوشته